یادداشت های روزانه 1
سلام تمشکه من یه عالمه حرف برات دارم ، امروز که تنها پیاده میرفتم دیگه تنها نبودم چون تو باهام بودی و کلی خوشحال شده بودم که تو این هفته گوش دار شدی و من میتونم برات حرف بزنم و تو بشنوی ؛ راستش نمیدونی هزار تا فکر میاد به سرم نمیدونم تو رو اینجا به دنیا بیارم ( آخه مامانی بابایی هنوز دانشجوهه و ما توی مالزی در استان کلانتان هستیم ) یا برم ایران ؛ گاهی فکر میکنم خوب اینجا خیلی آسونتره گاهی هم دلم میخواد تو مملکته خودم باش . ...